آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

شعر ماشین قدیمی

ديروز با مامان جوون رفته بوديم   خيابون ماشينهاي جورواجور اونجا  ديدم فراوون يك ماشين كوچولو شبيه يك  قورباغه توي خيابون ديدم گفتم چقدر اين ماهه! اسمش چيه مامان جان اين وانته  يا پيكان؟ گفت : هيچكدوم عزيزم نه وانت و نه پيكان يك ماشين قديمي اين كوچولو فولكسه   شنيده ام گفته اند يه ماشين دو لوكسه. ...
12 دی 1390

پدر خوبم

بـــابـــای خـــوب و پیرم دستش را من می‌گیرم چه خوب و مهربان است چه قدر خوش‌‌زبان است آن ریــــش مثــل برفش بـــامـــزه کرده حـــرفش چیــــن و چـــروک رویش رنــگ سفیـــد مویـــــش بـــابـــا را کـــرده زیبــــــا انــــدازه‌ی یـــــک دنیــــا شب‌ها که آید خانه با گفتن افسانه در چشم ما کند خواب تــا صبح پیش از آفتاب به احترام بابا بــا هم می‌کشیم هورا هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گردآ و ری : پایگاه اطلاع رسانی باتا   ...
12 دی 1390

شعر عباس قلی خان

      داشت عباس قلی خـــــان پســــری / پســــر ِ بـــی ادب و بی هنری اسم ِ او بـــــود علی مـــردان خان / کُلفت ِ خـــانه زِ دَستش به اَمان پشت ِ کالسکه یِ مردم می جَست / دل ِ کالسکه نشین را می خَست هــــر سَحرگه دم ِ در بر لب ِ جو / بود چون کرم ِ به گِل رفتــه فرو   بــــس که بــــود آن پسره خیــــــره و بد / همه از او بَدشان می آمد هـــــــر چــه می گفت لَله، لَج مــی کرد / دَهَنَش را به لله ،کج مـــی کرد هـــــر کجــا لانـــه ی ِ گنجشکـــی بود / بچه گنجشک درآوردی زود هـــر چه می دادند می گفت: کمَست مادرش مات که این چه شکمست   ...
11 دی 1390

شعر مرغ قشنگم

مرغ قشنگم قدقدقدقدا می کنه شـایـــــد داره منـو صدا می کنه  دونــــه مــی خـواد تـــا بـــخوره بــــرای مــــن تـــخـــم بـــــذاره      یـــه مشت دونــــه بـر می دارم بــــــرای مــــرغم می پــــاشم یـــــه کاســــــه ی آب میــــارم جلـــــــوی مـــــرغم میــــــذارم اون مـــی خـــــــوره آب و دونــه بعـــدش میـــــــره تـــــوی لونــه می خـــوابـه قـــدقـــد مــی کنه بــــرای مــن تخـــم مـــی کنـــه ...
11 دی 1390

شعر حسنی نگو بلا بگو

توی ده شلمرودحسنی تک و تنها بود حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو   موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه واه واه نه فلفلی نه قلقلی نه  مرغ زرد کاکلی هیچکس باهاش رفیق نبود تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه باباش می‌گفت: حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام نه نمیام سرتو می‌خوای اصلاح کنی؟نه نمی‌خوام نه نمی‌خوام کره الاغ کدخدا یورتمه می‌رفت تو کوچه‌ها الاغه چرا یورتمه می‌ری؟ دارم می‌رم بار ببرم دیرم شده عجله دارم الاغ خوب و نازنین سر در هوا سم بر زمین یالت بلند و پرمو دمت مثال جارو یک  کمی به من سواری می‌دی؟ ...
10 دی 1390

شعر چها رفصل

من می دونم که هرسال چهارتا فصل داره اول اون چهارتـــا فصل خوب بــهاره بهار میاد با شادی سبزه و گل میاره رو شاخه ی درختا برگ تازه میذاره بعد از بهار،تابستون هوای گرمی داره تعطیلات تابستون حال و هوایی داره        بعد از تابستون،پاییز میاد با رنگای شاد برگ درخت می ریزه وقتی که می وزه باد اما زمستون سرد بعد از فصل پاییزه آسمون ابری میشه گوله گوله  برف می ریزه چهارتا فصل خدا جالب و رنگارنگه هر کدومش یه جوری خوشگله و قشنگه     ...
9 دی 1390

شعر جوجه طلایی

       جوجه جوجه طلائی     نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی     چگونه بیرون جستی       گفتا جایم تنگ بود       دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت   نه کس ز من خبر داشت   دادم به خود یک تکان   مثل رستم قهرمان تخم خودرا شکستم       اینجوری بیرون جستم   ...
9 دی 1390

شعر کفشدوزک

کفشدوزک کوچولو حسابی غصه داره   چون که برای دوختن دیگه کفشی نداره    سوزنشو گذاشته کنار گل تو باغچه   کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه   نخهاشو قیچی کرده تا که باشه آماده   وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره   از اون دورا میادش انگار صدای خش خش   داره میاد هزارپا با یه بخچه رو دوشش   تو بخچه اش گذاشته هزار تا کفش پاره   حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره         ...
9 دی 1390